به نام خدا
سلام
چند وقت پیشا، رفته بودم فرودگاه تا دوست عزیزی رو ببینم. اونجا منتظر اومدن دوستم، رو نیمکتهای انتظار نشسته بودم و سرم تو لاک خودم بود.
یعنی به صفحه موبایلم که به زور جی پی آر اس همراه اول، داشتم باهاش ایمیلام رو چک میکردم :دی
تو این حال و هوا بودم که متوجه نگاه یک آقایی در نیمکت روبرو شدم. با گوشه چشم نگاش کردم دیدم زل زده بهم و چشاش رو بر نمیداره. گفتم مستقیم نگاش کنم ببینم کیه و چرا بهم خیره شده؟!
سرم بالا کردم و دیدم نمیشناسمش
فکر کردم شاید اون منو میشناسه که هنوز داره نگام میکنه؟؟؟
با خودم گفتم ولش کن و دوباره سرم رو پایین انداختم و به موبایلم ور میرفتم :دی
تو همین حالات بودم که جرقههایی به ذهنم رسید و قیافش یواش یواش برام آشنا میزد :دی
تا بالاخره فهمیدم کیه. بله اون یک هنر پیشه بود و من هنوز هم اسمش رو نفهمیدم. حتی اسم سریالهایی که بازی کرده هم یادم نیست. فقط به صورت محو سریالها رو یادمه. اونم سریالهایی که همین اواخر نشون داده شده بود. فقط همین قدر میدونم که نقش بیشتر خاکستری متمایل به منفی داشت.
متاسفانه یا خوشبختانه عکسش رو هنوز پیدا نکردم. بدبختی یکی از سریالاشم نشون نمیده که بهتون لوش بدم :دی
خلاصه پژمانی بود برا خودش و انگار اونجا از این پژمانها زیاد بود. صداهایی که میگفت ا اون هنرپیشه رو دیدی تأییدی بر حضور پر رنگ اونا تو اون زمان بود :دی
صدقه
مامانم و مادربزرگم رفته بودن مشهد. مادر بزرگم به خاطر کسالت تو هتل میمونه و مامان و یه مادر و خواهر هم کاروانی، میخوان برن بیرون. مادربزرگ میگه صدقه یادت نرهها.
مامانم هم گوش میکنه و صدقه میده. میرن بیرون و تو یه میدون به اسم هفدهم شهریور، میخوان سه نفری (مامانم و یک مادر و دختر همکاروانی) از خیابون دور میدون رد بشن.
مامان میبینه از دور یک پرایدی داره با سرعت میدون رو دور میزنه و به زودی میرسه بهشون. به همراهاش میگه زود بیان رد بشین الان میزنه بهمونا. و خودش با سرعت عرض خیابون رو داره رد میشه که درست پراید از یک وجبیش رد میشه و متاسفانه با سرعت میزنه به اون دو خانم همراه و چند متر به سمت بالا پرتشون میکنه و میندازشون زمین.!!!!!
آدمای اون دور و بر میگن مردن دیگه. یه چیزی بندازید روشون. مامان من که خدا رحم کرده بود حسابی ترسیده و نگران شده بود.
اما میبینه که هردو تاشون سریع پا میشن و مادره میره کنار میدون میایسته.
جالب اینجا بود که اون راننده حق به جانب بود و توقع داشت سریع رضایت بگیره و اینا رو مقصر میدونست.
نیروی انتظامی هم که اونجا بود، به جای اینکه به راهنمایی و رانندگی اطلاع بده، به مادرم اینا میگفت چیزی نشده که رضایت بدین و رو به راننده پراید میکنه و میگه این روزا اینجا "زوار شور" (اصطلاحی مشهدی که بلد نیستم دقیقاً یعنی چی :دی) هست و اشکال نداره و برید و...
ولی واقعاً معجزه بود که حتی خراش هم برنداشته بودند. مادره 60 و خوردهای سن داشت و دخترش هم همسن مادرم بود. ولی هیچ کدوم زخمی نشدند. خدا رو شکر :)